بهراد جاود با نوشتن این پست توی وبلاگ خودش از من و چند نفر از دوستان دیگر هم دعوت کرد تا در این بازی وبلاگی شرکت کنیم در این بازی ما به دنبال این هستیم تا به این سوال جواب بدهیم که چگونه میتوانیم شاد باشیم و دیگران را هم شاد کنیم؟
من فکر میکنم از دو زاویه میتوانم به این سوال جواب بدم
زاویه اول
بدون شک افرادی که در زندگی هدفی ندارند و برای رسیدن بهش تلاش نمیکنن افراد شادی نیستن.معتقدم هر اندازه در راه رسیدن به اهداف بزرگ زندگی خودمان گام های بیشتری برداریم در نهایت احساس شادمانی بیشتری هم خواهیم داشت.اجازه بدهید از وبلاگ نویسی برای شما مثال بزنم.
زمانی که لذت وبلاگ نویسی را راهاندازی میکردم هدف من این بود تا کمک کنم محتوای وبلاگ های ایرانی از تنوع و کیفیت بیشتری برخوردار بشود، این هدف بزرگی بود و الان هم هست.اما به اندازه خودم تا امروز در این راه قدم برداشتهام و به موفقیتهای کوچکی هم دست یافتهام و امروز به خاطر راهی که آمدهام خوشحال هم هستم.
در مسیری که آمدهام به افراد دیگری هم کمک کردهام تا لذت اشتراک افکار و لذت گفتگو و در نهایت لذت وبلاگ نویسی را تجربه کنند.اکنون وقتی نظرات محبت آمیز خوانندگان را در بخش نظرات میبینم یا پیامهای آنها را در شبکههای اجتماعی شاهد هستم از اینکه توانستهام به آنها انگیزه دوبارهای بدهم بسیار خوشحالم.
بنابراین اولین کمکی که برای شاد کردن دیگران از طریق این پست میتوانم انجام بدهم این است که به همه افرادی که لذت وبلاگ نویسی را میخوانند،توصیه کنم تا به هیچ وجه از داشتن اهداف و رویاهای بزرگ نترسند اما در عین حال باید بدانند که برای رسیدن به آنها باید قدم به قدم جلو بروند و برنامه داشته باشند.شاید تعجب کنید اگر بگویم که یکی از راههای خوب کسب شادی و رسیدن به اهداف خودتان در زندگی، وبلاگ نویسی است چون کافیست تا رویاهایتان را بنویسید تا اتفاق بیفتد .
زاویه دوم
میدانم افراد زیادی هم هستند که وقتی این نوشته را میخوانند شکستهای زیادی را در زندگی تجربه کردهاند و مدتهاست که لبخند زدن و شاد بودن را به کلی فراموش کردهاند.آنها همان افراد افسردهای هستند که هر روز در کوچه، خیابان و محل کارمان میبینیم و راستش از بودن با آنها دوری میکنیم چرا که یا به طور مداوم آیه یاس میخوانند و یا اینکه مرتب توی لاک خودشان هستند.
برای این دسته از افراد فقط میتوانم داستان واقعی یک نویسنده رمان را تعریف کنم.
شاید اگر از دوست داران داستان و رمان باشید نام رمان اتحادیه ابلهان به گوشتان خورده باشد نویسنده این رمان یعنی جان کندی تول بعد از نوشتن کتابش نتوانست هیچ ناشری را برای چاپ کتابش پیدا کند و بعد از جر و بحثی که با مادرش داشت و به دلیل افسردگی و ناراحتی شدید دست به خودکشی زد.
مادر این رمان نویس که بسیار از این ماجرا متاسف بود و احساس ناراحتی میکرد ،چیزی در حدود نه سال بعد از مرگ پسرش تلاش کرد تا عاقبت توانست رمان او را چاپ کند. این رمان در زمان کوتاهی به یک کتاب پرفروش در سراسر آمریکا تبدیل شد و حتی موفق به دریافت جایزه پولیتزر هم شد.
بنابراین جان کندی تول تنها رمان نویسی است که بعد از مرگش موفق به دریافت جایزه پولیتزر شده است، اما نکتهای که از این داستان برای من مهم است این است که گاهی به جای اینکه انرژی خودمان را صرف تلاش بیشتر برای رسیدن به موفقیت کنیم، ناامید و مایوس میشویم و دست از مبارزه برمیداریم.
شاید اگر جان کندی تول به جای خودکشی با صبوری و شکیبایی بیشتری انرژی خودش را صرف تلاش و مبارزه برای چاپ کتابش میکرد، میتوانست در مراسم اهدای جایزه پولیتزر ،خودش حاضر باشد آن وقت لبخند و شادمانی او واقعا دیدنی بود.اینطور نیست؟
در پایان از تک تک شما خوانندگان این پست میخواهم که در این بازی وبلاگی شرکت کنید.و به این سوال جواب بدهید که چگونه میتوانیم شاد باشیم و دیگران را هم شاد کنیم؟
هدف وحرفهای شمادروبلاگ نویسی باعث شادشدن خیلی هاشده اینوجدی میگم.
مرسی بابت ادامه دادن این بازی
ممنونم آقای علی پور، شما مثل همیشه نسبت به بنده لطف دارین
مرسی از اینکه دعوتم رو پذیرفتی و تو این بازی وبلاگی شرکت کردی